سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

سخن به مدح تو باید فصیح و کامل گفت
هم از شکوه مقامت ، هم از فضائل گفت

شبیه صائبِ صاحب سخن قصیده نوشت
غزل غزل سر زلف تو را چو بیدل گفت

نه چند مثنوی و قطعه و غزل، باید
که شرح قصّه ی حسن تو در رسائل گفت

عبا، نه ... اینکه گدای شما شدم کافیست
حدیث حسن تو کی می توان چو دعبل گفت

تفضّلی! که فقط از تو خوانده ام یک عمر
و من نگفته ام و هر چه بود این دل گفت

زلال اشک مرا از تبار کوثر کن
در آسمان دو دستت مرا کبوتر کن


به قفل بسته کلید اجابت است اینجا
که آستانه ی جود و کرامت است اینجا

به دلنوازی جان در رواق او بنشین
چرا که قبر مسیحای عترت است اینجا

بکوش تا پرِ پروانه اش شوی ،‌زیرا
پر از تلألوِ شمع هدایت است اینجا

زلال اشک تو از چشمه ی خلوص دل
همیشه إذن دخولِ زیارت است اینجا

نه دیدن حرم و قبر و صحن و گلدسته
هدف وصال حقیقی حضرت است اینجا

دوباره کسبِ ثواب هزار حج کردم
طواف قبرِ تو یا ثامن الحُجَج کردم


ببین که حال و هوای حرم چه عرفانیست
پر از بلور و کبوتر پر از چراغانیست

به لطف گنبد و گلدسته های زر پوشش‌
همیشه صحن حرم پر فروغ و نورانیست

کجاست روضه ی رضوان به غیر از این مرقد
کجاست جنّت الأعلی اگر که اینجا نیست

صدای پر زدن بال جبرئیل است این
در ازدحام حرم گرمِ عطر افشانیست

حدیث سلسله از یادمان نخواهد رفت
ولایتت به خدا شرطی از مسلمانیست

هزار مرتبه شکر خدا که نور تو
چراغ زندگی مردمان ایرانیست

کتاب رأفت و مهرت پر از حکایتها
نظیرِ قصّه ی آن پیر مرد سلمانیست

ز یادِ مردمِ سایه نشین ایوانت
نرفته خاطره های نماز بارانت


سلام! مظهر یکتای « لیس إلا هو »
سلام! حضرت خورشید! ماهِ یوسف رو

مقام عصمتتان « إنّما یریدُ الله »
قسم به اشهد أن لا اله الا هو

شبی نشان بده از باب « یطمئنُّ قلوب »
به چشم خسته­ مان گوشه ای از آن ابرو

دخیل گریه ببندید زائران اینجا
به حلقه های ضریح مطّهر از هر سو

چگونه ضامن دلهای ما نخواهد شد
رئوف شهر که کرده ضمانت آهو

خوشا به حال کسی که شبیه اهل نظر
به خدمت حرمش گیرد از مژه جارو

غباری از اثر رفت و آمدش شاید
شبیه فرش حرم بر روی سرش باشد


همیشه باغ لبش غنچه ی تبسّم داشت
که خنده با لب نورانیش تفاهم داشت

تمام عمر شریفش ، مکارم الاخلاق
به لحظه لحظه ی اوقات او تجسّم داشت

اگر امام رئوف است، بسکه همواره
به سینه دغدغه ی مشکلات مردم داشت
          
برای رزق تمامِ کبوتران شهر
حیاط خانه ی آقا همیشه گندم داشت

هر آنکه جرعه ای از جام معرفت نوشید
سری به خاک قدوم امام هشتم داشت

و هر فرشته برای تبرّک بالش
به خاک راه امامِ رضا تیمّم داشت

برای ما به جز این آستان پناهی نیست
از آسمانِ حرم تا بهشت راهی نیست


تویی که این همه دارالشّفایِ دل داری
نرفته از حرمت نا امید بیماری

دوباره نغمه ی نقّاره خانه می آید
شفا گرفته کسی با تفضّلت! آری

کجاست گوش دلی تا که بشنود هر روز
از این ترنّم نقّاره بانگ بیداری

دو بال پر زدنت را قنوت اشکت کن
ببین برای پریدن عجب سبکباری

دوباره پنجره فولاد و إذن کرب و بلا
میان صحن حرم شد چه گریه بازاری

دوباره روضه گرفتند زائران اینجا
بیاد مشک عطش نوش و خشک سرداری

رهاست در نفس این حرم شمیم یاس
به یاد علقمه و قبر حضرت عباس

            یوسف رحیمی


[ شنبه 91/7/1 ] [ 2:51 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

در کمند نگاه تو قلبم
مثل آهو به دام افتاده
یا شبیه کبوتری خسته
که به پای امام افتاده
 
من اسیرم اسیر این مرقد
خاک من با غمت سرشته شده
من کبوتر کبوتر مشهد
رزق من در حرم نوشته شده
 
با کرامات چشم تو دیگر
کی گرفتار درد و غم هستم
جزء عمرم نمی شود محسوب
لحظاتی که در حرم هستم
 
دم به دم عطر یاس می بارد
از قدمهات از عبوری سبز
دل خود را دخیل می بندم
به ضریحی که غرق نوری سبز
 
با تمام شکوه خود خورشید
در کنارت چقدر کم جلوه‌ست
حجّ مقبول مستمندانی
کعبه با مرقد تو هم جلوه‌ست
 
شاعر چشمهای تو هستم
با نگاهی کمیت می سازی
من قلم را به دست می گیرم
این تویی بیت بیت می سازی
 
قیمتم نیست آنقدر آقا
دعبل آستان تو باشم
همه ی افتخار من این است
سائل آستان تو باشم
 
مهر تو شرط عاشقی کردن
عشق تو ابتدای ایمان است
تو انیس النّفوس دلهایی
قیمت خاک بوسی ات جان است
 
عشق، بی تو چقدر نامفهوم
عشق بی تو چقدر مکتوم است
مستم از باده های چشمانت
مستی این شراب معصوم است
 
چشمهایت محوّل الاَحوال
قصّه‌ی سرنوشت را دیدم
یک نگاه تو زیر و رویم کرد
از حرم تا بهشت را دیدم
 
من کویرم کویر لب تشنه
تشنه ی آیه های بارانت
چشمهایت تمامْ توحید است
قبله ی من! منم مسلمانت
 
مظهر رأفت خداوندی
به کسی نه نگفته ای آقا
ای امامِ رئوف قسمت کن
یک شب جمعه صحن کرب و بلا
 
یک سحر پای پنجره فولاد
مست عطر ملیح سیبم کن
خاک بوسیِ تربت پاک
قبر شش گوشه را نصیبم کن
 
عشق را تو برایم آوردی
بانی روضه های ما هستی
همه ی هستی ام فدای تو
تو خودت کربلای ما هستی

     یوسف رحیمی


[ شنبه 91/7/1 ] [ 2:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

وقتی خدا ز روح خودش بر جهان دمید
از لا مکان به کون ومکان شش زمان دمید

خلق قدیم او که همان خلق نوری است
با اذن او به جمله ی ذرّات جان دمید

بعد از هزارها سنه از خلق نوری اش
تازه مشیّتش به زمین و زمان دمید

روحی برای زنده شدن در تن زمین
روحی میان کالبد آسمان دمید

وقتی که او قضا و قدر را شروع کرد
در ظرف هر که قدرِ رضایش توان دمید

با چهارده افاضه ی حبل المتینی اش
در هر چه خواست نغمه گرم و گران دمید

از نور مصطفی همه افلاک خلق شد
نور علی به نور نبی در نهان دمید

آن گه بنای خیر کثیرش خدا گذاشت
وز نور فاطمی به گل انس و جان دمید

از هر نگاه فاطمه یک خلق تازه شد
از مهر و ماه تا همه ی کهکشان دمید

نور حسن چو جلوه به اجلال خویش کرد
از هیبتش زمین و سپس آسمان دمید

نور حسین رحمت رحمانی اش وزید
وز تابش بهشت جمالش جنان دمید

سجّاد او برای عباد بصیر او
در شب چراغ منبر و محراب جان دمید

روحی که بود در نفسش باقر العلوم
در عالمان با عمل هر زمان دمید

بابی برای شیعه شدن آفریده شد
در مکتبش امام ششم روح و جان دمید

موسی به جان خویش بلایی گران خرید
وز لطف خود به اهل ولایت امان دمید

حالا سخن ز عالم آل محمّد است
آنکه ز علم خود به قلم دُر فشان دمید

آن خلقتی که جنس وجودش پیمبریست
آن ناطقی که دُر ز لبش هر کران دمید

آن خلقتی که خود شده خلّاق کائنات
جانی دوباره در دل قرآنیان دمید

آن مُظهری که مَظهر توحید ناب شد
تا در حدیث سلسله نطق و بیان دمید

شیئی بَلَد نبود که تسبیح هو کند
نامش هزار و یک به ملائک زبان دمید

آنکه خدا ز روح خودش می دمد به او
بر جسم و جان ما نفسی می توان دمید

                   ***
آمد بهار معتدل رأفت رحیم
بارید ابر رحمت و ایمان از آن دمید

آقاترین، رئوفترین، با وفا ترین
مصداق کامل همه ی صالحان دمید

از صُلب پاک و مکرّم عبور کرد
نوری که از وجود سمانه جوان دمید

نوری سترگ در وسط حجره ای حقیر
آری رضای فاطمه سجده کنان دمید

جانی عزیز در بغل نجمه با ادب
موسی بن جعفر آمد و او را اذان دمید

روح الامین فرشته ی وحی خدا به یک
شیدایی تمام به سویش دوان دمید

گهواره ای شبیه به هودج برای او
از آسمان به حجره ی او ارمغان دمید

خُلد برین قدم به زمین می نهد یقین
بوی بهشت از نفسش ناگهان دمید

بار دگر خدا علنی می شود مگر
آری علی به سبک رضا در جهان دمید

ایرانیان! برای شما میهمان رسید
نه _ بلکه در میان شما میزبان دمید

هر ضامنی که ضامن آهو نمی شود
سلطان انس و جان به قضایی چنان دمید

بی ادّعا برای خدا کار می کند
از مشرق وجود، کس بی کسان دمید

هر کس به او عقیده ی کامل دهد نشان
داند خدا به سینه ی جانش نشان دمید

آنکس که دست اوست همه رزق روح ما
وز خاک پای اوست همه آب و نان دمید

حاجت برای شیعه شدن از درش بخواه
زیرا بهشت آرزوی شیعیان دمید

دستی برای شیعه شدن سوی آفتاب
شمس جمال قاطبه ی مصلحان دمید

خورشید مصلحان جهان یوسف رضاست
از نسل اوست تاج سر منجیان دمید

با اینکه او به زهر جفا کشته می شود
امّا رضا به زندگی جاودان دمید

وقتی که پیش ظلم، علم می شود قدش
انگار که عدالت کامل عیان دمید

بعد از رضا به ابن رضا می شود خطاب
هر حجّتی که قبل امام زمان دمید

وقتی ولایتش همه جا را فرا گرفت
لعنت بر آن که در جگرش شو کران دمید

یا منتقم! ز خصم رضا انتقام گیر
مژده بده که منتقم مؤمنان دمید

      حاج محمود ژولیده


[ شنبه 91/7/1 ] [ 2:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 80
بازدید دیروز: 173
کل بازدیدها: 1176327