سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

 

اشعار سرخ دلشکنش را بیاورید 

دم‌نوحه‌های سینه‌زنش را بیاورید

 

دارد صدای قافله از دور می‌رسد

اسفند وقت آمدنش را بیاورید

 

بعد از کتیبه‌های حسینیه زودتر

سینیِ چای ریختنش را بیاورید

 

دادم لباس مشکی خود را به مادرم

آری بساط دوختنش را بیاورید

 

دلشوره های خواهر او بیشتر شده

اسباب غم‌نداشتنش را بیاورید

 

سر نیزه های کوفه صدا میزدند تو را:

«ما تشنه‌ایم؛ پس بدنش را بیاورید»

 

دارد به قتلگاه چه نزدیک میشود

زینب - رباب، پیرهنش را بیاورید

 

حالا رسیده عصر دهم، گفت خواهرش:

 اموال غارتیِ تنش را بیاورید

 محمد جواد پرچمی


[ جمعه 93/8/2 ] [ 4:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

طواف اشک

می آئی و دوباره غمی ناب می شوم
از چشمه های اشک تو سیراب می شوم

ماه محرّم است و خدا اشک می خرد
آری دوباره گوهر نایاب می شوم

بعد از نماز، وقت ادای عزای تو
مِن بعد، اهل هیئت و محراب می شوم

یک پرچمی به سر در این خانه می زنم
اینگونه در بهشت غمت باب می شوم

من در طواف اشک بگردم به دور تو
از حاجیان مهریه ی آب می شوم

فرقی نمی کند که کجا خدمتی کنم
هرجا که هست خادم ارباب می شوم

این روزها هوای تو را جستجو کنم
این ماه را برای تو بیتاب می شوم

حتّی غبار پرچم تو می دهد شفا
اینجا دخیل تک تک اسباب می شوم

رحمان نوازنی

ادامه مطلب...

[ شنبه 91/8/20 ] [ 11:8 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

               طواف اشک

می آئی و دوباره غمی ناب می شوم
از چشمه های اشک تو سیراب می شوم

ماه محرّم است و خدا اشک می خرد
آری دوباره گوهر نایاب می شوم

بعد از نماز، وقت ادای عزای تو
مِن بعد، اهل هیئت و محراب می شوم

یک پرچمی به سر در این خانه می زنم
اینگونه در بهشت غمت باب می شوم

من در طواف اشک بگردم به دور تو
از حاجیان مهریه ی آب می شوم

فرقی نمی کند که کجا خدمتی کنم
هرجا که هست خادم ارباب می شوم

این روزها هوای تو را جستجو کنم
این ماه را برای تو بیتاب می شوم

حتّی غبار پرچم تو می دهد شفا
اینجا دخیل تک تک اسباب می شوم

            رحمان نوازنی


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:55 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

        غروب شصت و یک

حتّی خدا میان حسینیه ی غمش
سوگند خورده است به ماه محرّمش

شبهای قدر محترم و با فضیلت اند
امّا نمی رسند به شبهای ماتمش

امروز نه، غروب همان سال شصت و یک
ما را گره زدند به نخ های پرچمش

این دستمال گریه پر از نور می شود
وقتی به دست روضه ی خورشید می دمش

چشمی که از برای تو گریان نمی شود
باید حواله داد به دست جهنّمش

جانم فدای محتشم خانواده ات
با این چه نوحه و چه عزا و چه ماتمش

         علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:54 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

              سینیِ سیب

سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش
با پرچمی که روی نگاهم کشیدمش

"آقا کمک کنید، خدا خیرتان دهد"
او دم گرفته بود... وَ من می شنیدمش

سیب رسیده ای جلوی باورم گذاشت
من هم بدون هیچ تعلّل خریدمش

شب آمدم به خانه و آن سیب سرخ را
تقسیم کردم و بغل سفره چیدمش
 
                     ***
حالا درخت سیب شده، بار آمده است
آن میوه ای که قبل محرّم خریدمش

روزی هزار بار مرا شکر می کند
این کودکم که با غمتان آفریدمش

رفتم سراغ کودکم امروز مدرسه
سینی به دست بود و سر کوچه دیدمش

         علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

            وقت روضه

بوی محرّم آمده ما را صدا کنید
ما را دوباره در غم خود مبتلا کنید

سالی به انتظار شما گریه کرده ایم
شاید به چشم ما قدمی آشنا کنید

این هم شما و این دل ناقابلی که هست
وقتش شده که روضه ی خود را به پا کنید

قلبم برای سینه زدن تنگ آمده
رخصت دهید و در دلمان کربلا کنید

شال عزا به گردن من بسته مادرم
دارد امید، درد مرا هم دوا کنید

           حسن لطفی


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

            کهنه ی جدید

عاشق شدم دوباره سرم را بیاورید
بار گران دربدرم را بیاورید

اصلاً سیاه شد که ز داغش شود سفید
ای قوم روضه خوان، جگرم را بیاورید

اُولا ترم من از همه در گریه بر خودم
اوّل برای من خبرم را بیاورید

بال مگس گرفت ز سیمرغ، حوصله
ای اهل گریه پلک ترم را بیاورید

من مست حُب شدم، سخن از مستحب نگو
ای تاکها، بَرِ شجرم را بیاورید

دستم نمی رسد که بیفتم به پای او
ای اهل اوج، بال و پرم را بیاورید

کاشی کنید حوض دو چشم مرا و بعد
هر شب برای من قمرم را بیاورید

نه خوانده می شود، نه نوشته، ولی بگو
تشدید گریه ی سحرم را بیاورید

هر «یا حسین» زخم جدیدی است کهنه کار
آن کهنه ی جدیدترم را بیاورید

حالا که تا دیار تو ما را نمی برند
ما قلبمان شکست، حرم را بیاورید

بر تربتم ز روضه ی اکبر زنید آب
و آن گه به مرقدم پسرم را بیاورید

          محمد سهرابی


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:48 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

              مثل محرم

اگرچه مثل محرّم نمی شوم هرگز
جدا ز روضه و ماتم نمی شوم هرگز

مرا ببخش مرا چون که خوب می دانم
که توبه کردم و آدم نمی شوم هرگز

اسیر جاذبه ی حُسن یوسف یاسم
که محو در گل مریم نمی شوم هرگز

گناهکارم و حتّی بدون اذن شما
بدان نصیب جهنّم نمی شوم هرگز

به جان عشق قسم غیر چارده معصوم
به پای هیچکسی خم نمی شوم هرگز

قسم به قلب سپیدت سیاهپوش کسی
به جز شهید محرّم نمی شوم هرگز

نَمی فرات بیاور، چرا که من قانع
به سلسبیل و به زمزم نمی شوم هرگز

در انتهای غزل من دوباره می خواهم
فقط برای تو باشم نمی شوم هرگز

      سید حمیدرضا برقعی


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:47 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

                فصل بلوغ

در کوچه ها نسیم بهشت محرّم است
این شهر بی مجالس روضه جهنّم است

پیراهن سیاه عزاداری شما
زیباترین تجلّی عشق مجسّم است

شکر خدا که هیئتمان باز دایر است
شکر خدا که بر سر این کوچه پرچم است

بیرون ندیده اید زنی ایستاده است؟
بالش شکسته است و قدش هم کمی خم است

لبخند تلخ فاطمه بر تک تک شما
یعنی خوش آمدید و همان خیر مقدم است

من که ندیدمش دم در، خب شما چطور؟
صد حیف سوی چشم گنهکار ما کم است

پرواز می کنیم از این پیله های تنگ
فصل بلوغ شیعه یقیناً محرّم است

در مجلس عزای امام قتیل اشک
روضه به شور و واحد و نوحه مقدّم است

             وحید قاسمی


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

                    کم کم

عاشقان کم کم به شور و التهاب افتاده اند
باز نزدیک محرّم در شتاب افتاده اند

مِجمر و اسپند و بیرق را فراهم کرده اند
فکر چای روضه و قند و گلاب افتاده اند

کودکان را در میان کوی و برزن دیده ای؟
در بنای تکیه ها از خورد و خواب افتاده اند

این فراخوان محرم مرزها را هم شکست
ارمنی ها در پی اجر و ثواب افتاده اند

مقدم هر ناشناسی را غنیمت بشمریم
چون شماری در مسیر انتخاب افتاده اند

میزبان زهرا که باشد نان به هرکس می رسد
دانه ها کم کم به زیر آسیاب افتاده اند

               کاظم بهمنی


[ پنج شنبه 91/7/27 ] [ 9:44 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 23
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171963