سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

از همین حالا

الا ای نغمه های ناله پرداز
محرم از همین حالا شد آغاز

مدینه دارد آهنگ جدایی
حسین فاطمه شد کربلایی

الا ای اشک های پر ز احساس
بپاشید آب پشت پای عباس

غمی از تربت پیغمبر آید
که نجوای علی اکبر آید

الهی دشمنت خاری ببیند
قد و بالای زینب را نبیند

صدای ناله ای در بین زن ها
زده شعله به روی جان و تن ها

الهی می روم با او از اینجا
مبادا بی حسین آیم خدایا

ادامه مطلب...

[ جمعه 92/3/17 ] [ 9:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

قصد کرده است از وطن برود
پنجمین رکن پنج تن برود
 
این حسین است که غریب شده
کاش می شد که با حسن برود
 
او به هر حال می شود عریان
چه نیازی ست با کفن برود!
 
هر چه کردند جان معجر من
نگذاری که پیرهن برود
 
قسمت می دهم اجازه نده
شمر با پا روی بدن برود
 
نگذاری که نیزه ی کندی
جای پهلوش بر دهن برود
 
نکند بی حسین برگردی
نکند آبروی من برود

علی اکبر لطیفیان


[ جمعه 92/3/17 ] [ 9:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

تبانی

باغ سر سبز تو را خشک و خزانی کردند
ناکسانی که مرا خرد و کمانی کردند

پیکرت روی زمین بود و همه خندیدند
بعد از آن بر بدنت اسب دوانی کردند

بر سر قبر علی اصغر تو جمع شدند
با سر نیزه ولی فاتحه خوانی کردند

این طرف چادر طفلان تو در آتش سوخت
 آن طرف با سر تو دست فشانی کردند

آتش و پنجه و لبخند و نگاهی بی شرم
در پی غارت ما خوب تبانی کردند

حسن لطفی


[ پنج شنبه 92/3/9 ] [ 2:2 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مسیح بر خاک

«گودال قتلگاه پر از بوی سیب بود»
بر خاک داغ، صورت شیب الخضیب بود

بر جای بوسه های نبی خنجر عدو
خنجر نمی برید و برایش عجیب بود

مولا چه عاشقانه به معراج رفته بود
وقتی که زیر چکمه ی آن نانجیب بود

می گفت با صدای نفس هاش العطش
تا لحظه های آخر عمرش غریب بود

پیچیده بود ناله ی زینب ولی چه سود
تنها سلاح خواهرش «امّن یجیب» بود

زینب نظاره کن به زیر سم اسب ها!
ای کاش که مسیح تو هم بر صلیب بود

حسین علاءالدین


[ پنج شنبه 92/2/26 ] [ 12:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

یوسف بی پیرَُهن

بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت
یوسف ترین شهید خدا پیرُهن نداشت

از بس که نیزه خون تنش را مکیده بود
حتّی توان و قدرت ناله زدن نداشت

در هجمه ی تواتر شمشیر و تیر و تیغ
راهی به جز شقایق پرپر شدن نداشت

از بسکه پیکرش شده پامال اسبها
یک جای بی جراحت و سالم، بدن نداشت

زلفی که شانه شد به سر نیزه صبحگاه
کنج تنور چاره به جز سوختن نداشت

در بوریای کهنه تن لاله پوش او
پیچیده شد اگر چه شقایق کفن نداشت

یوسف رحیمی


[ چهارشنبه 91/9/8 ] [ 4:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

باد ها عطر خوش پیرهنش را بردند
سوختند و خبر سوختنش را بردند

نیزه ها بر عطشش قهقهه سر می دادند
زخم ها لاله ی باغ بدنش را بردند

دشنه ها دور و بر پیکر او حلقه زدند
حلقه ها نقش عقیق یمنش را بردند

این عطش یوسف معصوم کدامین مصر است
که روی نیزه بوی پیرهنش را بردند

تا که معلوم نگردد به کدام آئین است
اهل صحرای تجرّد کفنش را بردند

باد ها سینه زنان زود تر از خواهر او
تا مدینه خبر آمدنش را بردند

یوسف آهسته بگویی نمیرد یعقوب
گرگ ها یوسف گل پیرهنش را بردند

       شیخ رضا جعفری


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:56 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بعد از سه روز پیکر سرخش کفن نداشت
یوسف ترین شهید خدا پیرهن نداشت

از بسکه نیزه خون تنش را مکیده بود
حتّی توان و قدرت ناله زدن نداشت

در هجمه ی تواتر شمشیر و تیغ و تیر
راهی به جز شقایق پرپر شدن نداشت

از بسکه پیکرش شده پامال اسب ها
یک جای بی جراحت و سالم، بدن نداشت

زلفی که شانه شد به سر نیزه صبحگاه
کنج تنور چاره به جز سوختن نداشت

در بوریای کهنه تن لاله پوش او
پیچیده شد اگرچه شقایق کفن نداشت

           یوسف رحیمی


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:45 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

غم بیش از این چه بر سر عالم بیاورد؟
یکجا چگونه این همه ماتم بیاورد؟

ای آه ای برادر من ای حسین من!
دشمن به غیر از این چه به روزم بیاورد؟

افتاده ای به خاک و به زحمت شود کسی
یک جا برای بوسه فراهم بیاورد

دیدم برهنه ای و سپردم که دخترت
- چادر نشد - بگردد و پرچم بیاورد

جانا بگو چگونه پرستاریت کنم؟
چیزی نمانده خواهر تان کم بیاورد

حتّی اگر تو زنده بمانی بدون سر
زینب ندارد این همه مرهم بیاورد

         کاظم بهمنی


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آمدم در قتلگه تا شاه را پیدا کنم
ماه را شرمنده از آن خلقت زیبا کنم

گشته از باد خزان پرپر همه گلهای من
جستجو در بین این گلها گل زهرا کنم

دید تا عریان میان آفتابش گفت کاش
خصم بگذارد بمانم سایبان برپا کنم

گر به خون، قانون آزادی نوشتی در جهان
من هم او را با اسیری رفتنم امضا کنم

تا شود ثابت که حق جاوید و باطل فانی است
زین زمین تا شام غم برنامه ها اجرا کنم

تا یزید دون نگوید فتح کردم زین عمل
می روم تا آن جنایت پیشه را رسوا کنم

می کنم با خاک یکسان کاخ استبداد کن
تا دهان خود برای خطبه خواندن وا کنم

تا کنی سیراب نخل دین، تو دادی تشنه جان
من هم از اشک بصر این دشت را دریا کنم

کاش بگذارند عدوان کای عزیز فاطمه
در کنار پیکر صد پاره ات مأوا کنم

بر تنت جان برادر نی سر و نی پیرهن
دادخواهی تو نزد ایزد یکتا کنم

گفت انسانی چو من نومید از هر در شوم
روی حاجت را به سوی زینب کبری کنم

         حاج علی انسانی


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای مصحف ورق ورق ای روح پیکرم
آیا تویی برادر من ؟ نیست باورم

با آنکه در جوار تو یک عمر بوده ام
نشناسمت کنون که تو هستی برادرم

پامال جور و دستخوش کینه ام ببین
ای کشتی نجات، گذشت آب از سرم

عمر منی که رفته ای از دست من دگر
در خود گمان ماندن از این پس نمی برم

ای خشک لب کنار فرات، از غمت ببین
دریاست در کنار من از دیده ی ترم

دیدم که دست ظلم تو را سنگ می زند
بگذاشتم دو دست خود آن گاه بر سرم

دیشب کنار پیکر پاکت چها گذشت؟
کاین خاک ها هنوز دهد بوی مادرم

با کعب نی کنند جدا از توام و لیک
از جان خویش بگذرم و از تو نگذرم

      حاج علی انسانی


[ سه شنبه 91/5/24 ] [ 4:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 39
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171979