سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

جای آن است در رحمت تو باز شود
بنده‌ی غرق گناه تو سرافراز شود
 
این پرستوی به دامان گنه افتاده
پر و بالی زده آماده‌ی پرواز شود
 
ملک و حور به فرمان تو هورا بکشند
تا خجالت زده‌ای توبه‌اش احراز شود
 
آخر فصل گنه‌کاری این دل برسد
عشق بازی تو با بنده‌ات آغاز شود
 
مثل خورشید، به روشندلی‌اش می بالد
آنکه با پرتویی از نور تو دمساز شود
 
معجز آسا دل حق در گرو توّاب است
چه عجب تائب اگر صاحب اعجاز شود
 
دم گرم و نفس پاک مسیحا گیرد
با منادی سحر هرکه هم آواز شود
 
ای خوشا آنکه شهید غم دلدار شود
صاحب مرتبه‌ی عالی و ممتاز شود
 
سوره‌ی فتح چو از مکّه تلاوت گردد
در رکاب پسر فاطمه جانباز شود
 
ای خوشا آنکه دلش وقف دعای فرج است
با گل عشق خدا همدم و همراز شود
 
سید محمد میر هاشمی


[ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 12:29 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چشم بیدار، هنر نیست دل خوابم را
گوهری نیست چرا دیده‌ی پر آبم را
 
کو به کو خانه به خانه پی آن مه رفتم
گم شدم لیک نجستم دُرِ نایابم را
 
گر همه خلق به حال سحرم غبطه خورند
قابل یار ندانم دل بی تابم را
 
همه شبگردی دل، تیرگی محض شده
غفلتم کشت، ندیدم رخ مهتابم را
 
گلشن عمر خزان شد ز صبا می بویم
روز و شب رایحه‌ی آن گل شادابم را
 
این همه آمد و شد بهر امیدی است مرا
تا بجویم مگر آن گوهر شب تابم را
 
داده پیغام به بیدار دلان دل شب
هر سحرگاه صدا می‌کنم اصحابم را
 
کیست تا پای نهد در دل ویرانه‌ی من؟
کیست بر هم بزند خلوت محرابم را؟
 
کیست تا اهل کند این دل نا اهلم را؟
کیست تأدیب کند این دل نایابم را؟
 
عوض خوبی او، خوب بدی کردم من!
وای بر من که شکستم دل اربابم را
 
سید محمد میرهاشمی


[ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 12:21 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

یارب چه کنم با دل بیمار
این دل شده چون خانه‌ی آوار
 
از خوف تو بنگر که چگونه
در سینه‌ی شب گریه کنم زار
 
وقتش نشده توبه کنم من؟
کی بندگی‌ات را کنم ای یار؟
 
من خسته‌ام از بار گناهم
بردار تو از شانه‌ی من بار
 
من جز تو پناهی که ندارم
از وسوسه ها? خود نگهم دار
 
صد دفعه از آغوش تو رفتم
 باز آمده ام باز به تکرار
 
از بس که به من لطف نمودی
باشم همه‌ی عمر بدهکار

از بخشش تو بس که ببخشی
با گوشه‌ی چشمی دل بسیار
 
سرمایه ام از کف همگی رفت
حالا که ضرر کرده‌ام انگار
 
در هم نخری وای به حالم
در هم بخر ای حضرت دادار
 
 شاید که شفاعت کند از من
در روز جزا میر علمدار

محمدمهدی محمدی


[ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 12:9 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

این ثانیه های گذرا صبر ندارند
شبهای مناجات و دعا صبر ندارند  
 
سستی نشود قاتل اوقات شریفت
هشدار که این ثانیه ها صبر ندارند
 
این قافله‌ی عشق به تندی گذران است
 برخیز که مردان خدا صبر ندارند
 
رفتند رفیقان و به دلدار رسیدند
ای وای چه سازم شهدا صبر ندارند
 
آنانکه بریدند دل از عالم خاکی
یک ثانیه در سیر سما صبر ندارند
 
وقتی سخن از باده‌ی مستان وصال است
اهل عطش آباد لقا،  صبر ندارند
 
کو قبله‌ی دلهای خداجوی سحرگاه
از هجر مگو اهل ولا صبر ندارند
 
با یار سفر کرده بگویید بیاید
ای یوسف دل اهل بکا صبر ندارند
 
لبریز شده کاسه‌ی صبر دل عشّاق
مجنون صفتان تو شها،  صبر ندارند
 
تو اهل کرم هستی و گویند : کریمان 
هنگام عنایت به گدا صبر ندارند
 
آنان که به یک جلوه‌ی دلدار بمیرند
دیدار گل فاطمه را  صبر ندارند
 
سید محمد میر هاشمی


[ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 11:58 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حال من این روزها چون حال مشهد خوب نیست
چون ز سامرا خبرهایی که آمد خوب نیست
 
پرچم مشهد به سمت کربلا چون می‌وزید
حال اگر در گردشش گردد مردد خوب نیست
 
زائری از دور گشتم، در مرام عاشقان
«تو» شود وقتی که «سوم شخص مفرد» خوب نیست
 
مشهدی؛ کرب و بلایی؛ سامرایی؛ زائری؛
حال من این روزها مقصد به مقصد خوب نیست 
 
با حرم برعکس دیگر رفت و آمدهایمان
رفتنش خوب است اما رفت و آمد خوب نیست
 
چیست فرق سنگ و آهن در زیارت ها چرا
سنگ دور کعبه خوب و سنگ مرقد خوب نیست!؟
 
هر کجا در شهر خیری هست اینها شاکی‌اند
حالشان خوب است وقتی حال گنبد خوب نیست 
 
بایدی در زندگی دارم به اسم کربلا
اینکه این باید شود یکدفعه شاید خوب نیست
 
در حقیقت حاصل دنیا همین یک جمله است
زندگی خوب است، بی آل محمّد خوب نیست

مهدی رحیمی


[ چهارشنبه 93/5/1 ] [ 11:54 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بگذارید بر احوال خودم گریه کنم
بر سیه کاری اعمال خودم گریه کنم
 
فعل و قولم همه بی مورد و مردود بُود
جای آن است بر افعال خودم گریه کنم
 
تا شبی پنجره‌ی رحمت حق باز شود
هر سحر بر بدی حال خودم گریه کنم
 
 ذرّه‌ای خوب و بد، ای وای عقوبت دارد
به «فمن یعمل مثقال» خودم گریه کنم
 
نیست تقصیر کسی، آینه ام تار شده
جلوه‌گر نیست بر اهمال خودم گریه کنم
 
راه دل گم شد و پیدا نشد آن گمشده‌ام
ره دهیدم که بر اضلال خودم گریه کنم
 
من پرستوی حرم بودم و دور افتادم
تا به بشکسته پر و بال خودم گریه کنم
 
کاروان رفت به پابوسی حق بگذارید
من که جامانده‌ی امیال خودم، گریه کنم
 
قرعه افتاد که من از شهدا جا مانم
سخت بر این دل بد فال خودم گریه کنم
 
نشدم معتکف خیمه‌ی نورانی یار
بر سیه بختی اقبال خودم گریه کنم
 
مددی تا به غریبی نگارم نالم
همتی تا که بر احوال خودم گریه کنم
 
سید محمد میر هاشمی


[ دوشنبه 93/4/23 ] [ 9:47 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

به اشک و ذکر سحرگاه عادتم دادی
تو شور عشق و شرار محبتم دادی
 
دلت گرفت که بی دست و پایی ام دیدی
سحر به سیر مناجات همتم دادی
 
لباس پاره و مهمانی عظیم خودت
شفیع من شدی اذن شراکتم دادی
 
به جای این همه خوبی فقط بدی کردم
ولی تو قهر نکردی و فرصتم دادی
 
مرا که مستحق دوزخ و مجازاتم
شمیم رأفت و حکم برائتم دادی
 
هزار مرتبه از نفس خود کمین خوردم
دوباره آمده بر توبه جرأتم دادی
 
هزار پاره دل از زهر معصیت دیدی
سحر ز شور حسینیه شربتم دادی
 
مرا که رانده ز هر جا و هر کسی بودم
مقام سینه زنی ولایتم دادی
 
برای آنکه زنم سنگ عشق بر سینه
 به نام عادت الاحسان جسارتم دادی
 
که گفته کرب و بلا من نرفته ام هر شب؟
به کوی پاک حسینی عزیمتم دادی
 
تمام کن کرمت را که در رکاب یار
شهادتم برسانی، سعادتم دادی
 
سید محمد میر هاشمی


[ چهارشنبه 93/4/18 ] [ 2:27 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

حجاب پشت حجاب و غبار روی غبار
ترک بر آینه افتاد یا اولِی‌الابصار

دعای چلّه‌نشینان نمی‌کند اثری
بسوز «لیس دواءُ الفِراق الَّا النّار»

اگرچه کورم و در کوره‌راه بی خبری
شنیده‌ام که خبرهاست پشت این دیوار

شهید و شاهد و ساقی علیهم‌الصلوات
میان میکده مستند اولئک الابرار!

سرشت ظلمت و روح لطیف من؟! هیهات!
نسیم شعله نشینم کجاست مشعل دار؟!

سراغ حجله‌ی دنیا نمی‌روم دیگر
قسم به توبه‌ی «مستغفرین بالاسحار»

سر بهشت ندارم که هرکه شد درویش
نشست بر سر تختی که تحتَه‌ُالانهار

هوای خدمت این معبد مقدس بود
که می‌زدود از آئینه‌ی دلم زنگار

فرشتگان به تو امّید بسته اند بمان!
بمان که سکه‌ی یوسف کم است در بازار

من و تو از ازل آیینه آفریده شدیم
برای «آینه ماندن» کمی قدم بردار!

علیرضا محمدعلی‌بیگی


[ شنبه 93/4/14 ] [ 11:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

اینجا کریمی هست که بسیار می‌بخشد
لب وا نکردی تا کنی اقرار می‌بخشد
 
تأثیر استغفار، اوجِ باور عبد است
قبل از گنه کردن تو را غفّار می‌بخشد
 
وقت گنه پرده به روی ما می اندازد
مشغول عصیانیم که ستّار می‌بخشد!
 
هر قدر هم دوری کنیم او در پی ما هست
گاهی به خلوت، گاه در انظار می بخشد
 
این صبر که دارد خدا، شرمندگی دارد
هر چه گنه را می‌کنی تکرار می‌بخشد
 
ظرف ترک خورده در اینجا بند خواهد خورد
رفتی و برگشتی اگر صد بار می‌بخشد
 
پیچیدگیِ زندگی تمرینِ رشد ماست
اینها مقاماتی است که دلدار می‌بخشد
 
مؤمن در امواج بلاها دم نخواهد زد
زیرا بلاها نخل او را بار می‌بخشد
 
در میهمانی هوشیاری جزء ارکان است
این صاحبِ خانه به ما اسرار می‌بخشد
 
حبِّ علی در سینه باشد کار ما جور است
ما را به مهر حیدر کرّار می‌بخشد
 
آب حیاتی که خدا فرموده این اشک است
این هدیه را بر دیده‌ی بیدار می‌بخشد
 
فرموده است شیخ الائمه : «حق، کسی را که
اشکی بریزد در عزای یار می‌بخشد»
 
ذکر «حسین» در تشنگی تسبیح ما باشد
جان را صفا این ذکر گوهربار می‌بخشد
 
امشب خدا ما را به حق آن یتیمی که
افتاد از ناقه در آن بازار می‌بخشد
 
امشب خدا ما را به حق چشم هایی که
گردیده بود از ضربِ سیلی تار می بخشد
 
رضا رسول زاده


[ شنبه 93/4/14 ] [ 11:9 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خوشه‌چین

پر شکسته ی من را ببین خدای کریم
ببین چگونه شدم مُستکین خدای کریم
 
نشسته ام سر راهت مگر نظر بکنی
تویی غنی و منم خوشه چین خدای کریم
 
به هر که رو زدم اصلاً به من محل نگذاشت
نزن تو روی مرا بر زمین خدای کریم
 
خمیده ، با سر زانو ، شکسته و نادم
به سویت آمده ام این چنین خدای کریم
 
به یاد حرف اویسم ... ببخش عبدت را
که با غریبه شدم همنشین خدای کریم
 
نریز آبرویم را به پیش چشم همه
نگیر بر گنهم ذرّه بین خدای کریم
 
اگر چه روسیهم عاشق علی هستم
شفیع من شده حصن حصین خدای کریم

***
به خاطر گل روی علی مرا بخشید
همین خدای رحیم و همین خدای کریم

***
علاج درد گناهم هوای کرب و بلاست
مرا ببر به بهشت برین خدای کریم
 
بهانه دارم و دلتنگ کف العباسم
شبیه حضرت امّ البنین خدای کریم

محمد فردوسی


[ شنبه 93/4/14 ] [ 11:0 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 51
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171991