سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

آه، یاران روزگارم شام شد 

نوبت شرح ورود شام شد

 

شام شهر محنت و رنج و بلا

شام، یعنی سخت تر از کربلا

 

شام یعنی مرکز آزارها

آل عصمت را سر بازارها

 

شام یعنی از جهنّم شوم‌تر

اهل بیت از کربلا مظلوم‌تر

 

شام یعنی ظلم و جور بی‌حساب

اهل بیت عصمت و بزم شراب

 

در ورود شام، از شمر لعین

کرد خواهش ام‌ّکلثوم حزین

 

کای ستمگر بر تو دارم حاجتی

حاجتی بر کافر دون همّتی

 

ما اسیران، عترت پیغمبریم

پرده‌پوشان حریم داوریم

 

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 93/9/3 ] [ 9:3 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

مارو با غصّه‌ی ایام می‌برن

سوره‌ی‌ فجر و توی شام می‌برن

ای برادر بیا ناموس داری کن

خواهرت رو ملاء عام می‌برن

***

غم و غصّه‌هام بی‌اندازه شده

خدایا داغ دلم تازه شده

جلوی چشمای زینب سرتو

 آویزون به روی دروازه شده

***

اینهمه ازدحام و چکار کنم؟

خستگیِ پاهام و چکارکنم؟

برا تازیانه‌ها سپر بشم...

سنگای پشت بام و چکار کنم؟

***

 دخترت رو روی پام می‌نشونم

خودم و تو کوچه‌ها می‌کشونم

سر پیری به چه روزی افتادم

 موهام و با آستینم می‌پوشونم

***

دور من یه قافله کبودیه

خصلت مردمشون حسودیه

یه نفر بیاد به دادم برسه

 کوچه‌های شام پر از یهودیه

***

همه‌ش از کینه‌‌ی مولا آب می‌خورد

خواهرت طعنه‌ی بی‌حساب می‌خورد

حق بده اگه خودم رو می‌زدم

خیزران می‌زد و هی شراب میخورد

محمد جواد پرچمی


[ پنج شنبه 93/8/29 ] [ 6:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آیات خیزران

لبهای خیزرانی تو بند بند بود
از گوشه ی حجاز تو نی بهره مند بود

یک سوره درد از لب تو ریخت بر زمین
آیات سنگ خوره ی تو دردمند بود

می خواست همجوار تو گردد، ولی نشد
پاهای تازیانه ای اش، مستمند بود

پرسید از او که اشک یتیمانه دیده ای؟
آیا جواب داد؟ بلی: نیشخند بود

آنروز جبرئیل هم از هوش رفته بود
آیات خیزرانی تو، دلپسند بود

شیخ رضا جعفری


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چه عجب!

باورت می شد ببینی خواهرت را یک زمان
دست بسته، مو پریشان، مو کَنان، مویه کُنان

باورت می شد ببینی دختر خورشید را
کوچه کوچه در کنار سایه ی نامحرمان

نه لبی مانده برای تو نه جای سالمی!
من که گفتم این همه بالای نی قرآن نخوان

چه عجب! طشتی برای این سرت آورده اند
ای سر منزل به منزل! ای سر یحیی نشان!

تا همین که چشم تو افتاد بر چشمان ما
چشم ما افتاد بر لبهای زیر خیزران

ای تمامی غرور من فدای غیرتت
لطف کن این مرد شامی را از این مجلس بران

این قدر قرآن مخوان، این چوبها نامحرمند
شب بیا ویرانه هر چه خواستی قرآن بخوان

علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آیه ی زخمی

زمان به قدمت تکوینی ات صراحت داشت
زمین به یُمن وجود تو استراحت داشت

عمود خیمه ی هفت آسمان تویی امّا
که دیده بود عمودی که صد جراحت داشت

کدام آیه دهان تو را معطّر کرد؟
که خیزران ز لب خشک تو ملاحت داشت

قسم به آیه ی زخمی مانده بر لب تو
به شرح زخم تو زینب فقط فصاحت داشت

تمام جسم تو بود و هزار خنجر و تیغ
کدام دشت به اندازه ات مساحت داشت؟

شیخ رضا جعفری


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:47 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

«کهیعص»

مبهوتم از نظاره ی ظرف طلای تو
اینجا چرا کشیده شده ماجرای تو

تا اینکه جای بهتر از اینجا مکان کنی
دامن گرفته اند یتیمان، برای تو

اندازه ی تقرّب این چوب هم نبود؟
لبهای خشک دخترک با وفای تو

تفسیر آیه های نخستین مریمم
از کاف و ها گذشته، رسیده به "یای" تو

تو سعی می کنی که لبت خوب ادا کند
حقّ حروف حلقی خود را به جای تو...

... من سعی می کنم وسط جمعیت به من
با لهجه ی خودت برسد آیه های تو

شکرت، حواسها به گلوی تو پرت شد
این معجرم فدای غرورِ صدای تو

علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ظرف صبر

باید برای مجلسشان سر بیاورند
یا لاله های زخمی پرپر بیاورند

تا آتشی به جان کبودم بیفکنند
تا آه از نهاد دلم در بیاورند

دور از نگاه خیره شان این ذوات را
آیا نشد که از در دیگر بیاورند

اصلاً به ما مطاع تصدّق نمی رسد
حتّی اگر که چادر و معجر بیاورند

خشکش زده نگاه تر نازدانه ات
این ضربه ها چه بر دل دختر بیاورند

با پای چوب روی لبت راه می روند
شاید که ظرف صبر مرا سر بیاورند

قرآن بخوان ز حنجره ی آیه آیه ات
تا بر کتاب دین تو باور بیاورند

محمد امین سبکبار


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:44 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

استقبال

راه هست و تاول و دشنام ها
آمدم ای وادی بدنام ها

هر شبم از شام دیگر تارتر
دیده ام صد بدتر از این شام ها

آسمان رنگ غم و خاکستر است
چشمها رنگ شراب و جام ها

بهر استقبال راه قافله
آمده سنگ از فراز بام ها

گوئیا ما را کنیزی می برند
چشمها لب تشنه تر از کام ها

علی اشتری


[ یکشنبه 91/9/26 ] [ 1:39 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

الماس اشک

از پشت بام بر سرمان سنگ می زنند
بر زخم کهنه ی پرمان سنگ می زنند

وقت نزولِ سوره ی توحید بر لبت
ابلیس ها به باورمان سنگ می زنند

وقتی که سنگشان به سر نی نمی رسد
سمت سکینه خواهرمان سنگ می زنند

ازپای نیزه فاطمه را دور کن پدر!
این کورها به مادرمان سنگ می زنند

بغض علی بهانه ی خوبی برایشان
حتّی به سوی اصغرمان سنگ می زنند

آن دختری که با پدرش رفت و دور شد...
در کربلا جهیزیه اش جفت و جور شد


گفتم: که کاخ مستی تان پایدار نیست
مردم لباس خاکی ما خنده دار نیست

مردان ما به نیزه و در کوچه های شهر
گرداندن زنان حرم افتخار نیست

ای بزدلان! ز بام به ما سنگ می زنید
در دستهای بسته ی ما ذوالفقار نیست

در سختی و بلا به خدا تکیه می کنیم
سر می دهیم در ره او، این شعار نیست

خونش به جوش آمده عباس؛ بس کنید
پای سر بریده که جای قمار نیست!

خون گریه می کنی!؟ به تو حق می دهم عمو
دیگر وسط  کشیده شده حرف  آبرو


یاقوت سرخ باور من را فروختند
بازار شام معجر من را فروختند

آهسته گریه کن پدرم! نشنود عمو
چادر نماز مادر من را فروختند

از بسکه فکر منفعت این چپاولند
با خون و پوست، زیور من را فروختند

سودی نداشت زلف پریشان و سوخته
با یک نظر گلِ سرِ من را فروختند

با چند ضربه چوبِ حراجِ کنار طشت
الماس اشک خواهر من را فروختند

کار از تمسخر لب یحیی گذشته است
از خیزران بپرس چه بر ما گذشته است

وحید قاسمی


[ شنبه 91/9/25 ] [ 9:13 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

چرا؟

خون دل بنشسته بر آئینه ها
شد نمایان عقده ها در سینه ها

بر تسلای دل آل علی
شام شد آراسته با کینه ها

***
شامیان چون بد نهادی می کنند
از علی با طعنه یادی می کنند

تا بسوزانند قلب فاطمه
پیش زینب رقص شادی می کنند

***
سنگ بر قاری قرآن می زنند
گاه بر روی یتیمان می زنند

گرچه گلها زخمی و پژمرده اند
باز هم لطمه به آنان می زنند

***
طعنه بر مظلوم بی یاور چرا
جنگ با مولای بی لشگر چرا

روی بام آتش چرا آورده اند
بر اسیر آتش زدن دیگر چرا

***
قوم بی دین و یهود آماده اند
روی بام خانه ها اِستاده اند

بهر مهمانداری آل علی
سنگ بر اطفال خود هم داده اند

***
ظلم بر مهمان خسته بس کنید
چهره ها در خون نشسته بس کنید

سنگ کینه کار خود را کرده است
استخوانها شد شکسته بس کنید

***
شام آری مبتلای زینب است
سینه چاک غصّه های زینب است

گرچه روزی مثل یک بتخانه بود
حالیا کرب و بلای زینب است

جواد حیدری


[ شنبه 91/9/25 ] [ 8:38 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 38
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171978