سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

روزگارم با غلامى على سر می‌شود
هر که را دیدم على را دیده نوکر می‌شود

بنده‌زاده بنده‌اى دارم که دارد مثل من
چاکرى از چاکران کوى حیدر می‌شود

جاى آن دارد بگیرم حلقه‌ی دارش کنم
حلقه‌اى را که ز گوش بندگى در می‌شود

شأن او را نه قلم کافى‌ست نه دفتر نه فهم
شأن سلمانش فقط صد جلد دفتر می‌شود

نفس مثل خیبر است و هیچکس فتاح نیست
فتح این قلعه فقط با دست حیدر می‌شود

 

یا که اول هست و آخر نیست یا بالعکس آن
این چه موجودى‌ست هم اول هم آخر می‌شود

 

از همینجا می‌شود فهمید «با مهر على»
عاقبت این عاقبت‌ها خیر یا شر می‌شود

محضر یاد على و محضر «نادعلى»
هرکه آدم میشود از این دو محضر می‌شود

ذات فیاض «امین الله» «امینى» پرور است
هرکه شد خورشید ذاتاً ذرّه‌پرور می‌شود

قدر زر زرگر شناسد، قدر زهرا را على
علتش این است داماد پیمبر می‌شود

بیشتر کار برادر را برادر میکند
حق بده پس با تو پیغمبر برادر می‌شود

کار خیر ما کنار حبّ تو می‌ایستد
دوبرابر, سه برابر... صد برابر می‌شود

معجزات چشمهایت خلق صاحب معجزه‌ست
دلدل‌ات رد میشود سنگ همه زر می‌شود


تو میان خانه هم باشى همه ذبح تواند
تو به خیبر هم نیایى فتح خیبر می‌شود

هریک از پیغمبران اول می‌آید محضرت
با تو بیعت میکند بعداً پیمبر می‌شود

دوستى از دوستان دوستان تو اگر
در جهنم هم که باشد آخرش در می‌شود

طفل خود را بر سر شانه نجف آورده‌ام
کودک است امروز, در آینده قنبر می‌شود

این زمین خاصیتش این است قیمت میدهد
سنگ را اینجا بیندازند گوهر می‌شود

زان طرف سنگ نشانى هم ندارد فاطمه
زین طرف دارد کف صحن تو مرمر می‌شود

"
باز با..." نه... باز اینجا با کبوتر می‌پرد
شاه اینجا همنشین چند نوکر می‌شود

حال من چون حال بیماری است زیر دست تو
هر چه بدتر می‌شود انگار بهتر می‌شود

علی‌اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 94/7/9 ] [ 4:7 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

غیر از این در خواهش احسان نمی‌آید به کار
التماس از دست این‌ وآن نمی‌آید به کار


اهل تعارف نیستم، جان قابل تعارف نبود
محضر معشوق حتی جان نمی‌آید به کار


یا که کشکول گدایی یا وبال گردن است
گر نباشد دست بر دامان نمی‌آید به کار


بی‌سر و سامان شدن سیر و سلوک عاشق است
طالب دل را
  سر و سامان نمی‌آید به کار


خلوت یک کنج یوسف را عزیز مصر کرد
بی‌گناهان را چرا زندان نمی‌آید به کار


کار؛ کار پنجه‌ی مشگل‌گشای مرتضاست
این گره طوری ست که دندان نمی‌آید به کار


کوفه هم ویرانه بود اول؛ علی ‌آباد کرد
چه کسی گفته دل ویران نمی‌آید به کار


دوستانت خاک را این‌قدر ارزش داده‌اند
ورنه بی کنعانیان کنعان نمی‌آید به کار


لطف کن قلاده‌ام را گوشه‌ی صحنت ببند
در نجف غیر از سگ دربان نمی‌آید به کار

***

در میان بی‌قراری‌ها قرار آمد به دست
روزى راز و نیاز از حال زار آمد به دست


روز هجران می‌کشیم و شب تقاضا می‌شویم
از خروش عاشقان لیل و نهار آمد به دست


نیستم گرچه کلیم‌الله اما در نجف
فرصت گفتار با پروردگار آمد به دست


هرچه را بخشید می‌ریزم به‌پای فاطمه
خرج یارش می‌کنم هر چه ز یار آمد به دست


خار را با مهر تو چیدیم گل برداشت شد
گل بدون مهر تو چیدیم خار آمد به دست


گفت خالق بعد از این تو خلق کن، گفتی به چشم
چشم‌ باز و بسته کردی روزگار آمد به دست


ابرویت مثل کمان خم شد ولی شمشیر شد
بعد از آن «لا سیف الا ذوالفقار» آمد به دست


کعبه شد شأن نزولت پس تو رب‌ُّالکعبه­ای
این‌چنین شد که طواف هفت بار آمد به دست
***

گاه شد مظهر خدا و گاه شد مظهر علی
من علی را در خدا دیدم خدا را در علی


روز اول از خودش یک نور واحد خلق کرد
نیم آن شد مصطفی و نیمه‌ی دیگر علی


این سر قرآن علی و آن سر قرآن علی
حق کتابی را فرستاده ست سرتاسر علی


می‌نویسم از ازل ظاهر علی باطن علی
می‌نویسم تا ابد اول علی آخر علی


ظاهرش این بود در معراج، الله و رسول
بود اما باطناً، الله، پیغمبر، علی


او خودش جای خودش نامش چنان مشکل‌گشاست
که شفاعت می‌کند فردای محشر هر علی


یا ابا آدم! ابا شبَّر! ابا زینب! علی!
همسر زهرا على، داماد پیغمبر علی


شهریار و شهسوار و بنده‌ی پروردگار
حضرت دُلدُل­سوار و خواجه‌ی قنبر علی


انبیا دست توسل بر عبایش داشتند
انبیا هرچند بالایند بالاتر علی
***

گر زبانزد هست گرمای بیابان نجف
می‌دمد خورشید از چاک گریبان نجف


سفره‌ی مولاست گر پهن است هرجا سفره‌ای
عرش هم باشیم اگر هستیم مهمان نجف


دورتادور حرم زوزه کشیدن کار ماست
می‌شود نوح نبی وقتی نگهبان نجف


آرزوی دیدن جنّت نکردم هیچ‌وقت
من خوشم با دیدن ریگ بیابان نجف


نیست مدیون کس الا علی و فاطمه
هرکسی که رفت زیر دِین ایوان نجف


به قنوت ما نمی‌آید عقیق هیچ­جا
می‌خرم انگشتر از ملک سلیمان نجف


ما سر و جانی بدهکار بتول و حیدریم
سر به قربان مدینه جان به قربان نجف


رزق آب‌ونان ما دست حسین است و علی
سال‌ها خوردیم آب کربلا نان نجف


نیمه‌ی ماه رجب از راه دارد می‌رسد
کربلای ما چه شد دستم به دامان نجف


علی‌اکبر لطیفیان

برگرفته از سایت روضه


[ جمعه 94/2/11 ] [ 2:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بوتراب

می‌شود غرق آفتاب شدن
ظرف یک ثانیه شراب شدن

صد و ده‌سال از شراب نجف
می‌شود خورد تا خراب شدن

بسکه بخشیدی از کرم چه کنم
من به غیر از خجالت آب شدن

در دعاهای ما به حقّ علی‌ست
شرط اصلیّ مستجاب شدن

ما نداریم حاجتی غیر از
خاک نعلین بوتراب شدن

خاک ما از نجف سرشته شده
نوکرت جان به کف سرشته شده


ادامه مطلب...

[ دوشنبه 93/2/22 ] [ 1:53 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

میهمان عزیز

باید این نفس سرکش ما را، با کمند تو در حصار کشید
بعد با حلقه های گیسویت، باید این صید را به دار کشید

دل ما را به زور آدم کن! جنبه‌ی اختیار در ما نیست
کافی است اینهمه بلایی که دلم از دست اختیار کشید

صحبت از عشق تو اگر باشد، کاری از اختیار ساخته نیست
جذبه‌ی چشم تو دلم را در، دام "لایمکن الفرار" کشید

تو همانی که حضرت خالق از همان روز اول خلقت
تا سحرگاه روز سیزدهم سر راه تو انتظار کشید

حضرت آدم و خلیل و ذبیح، و ابابیل و آسمان و زمین...
میهمانی عزیزم می آید، خالق از کلّ خلق کار کشید

درب کعبه برای مولا نیست، نَفَس مشرکان به آن خورده
شأن مولا أجلِّ از اینهاست، جُور آن درب مستجار کشید

کار خلقت فقط از آن خداست، من نگفتم تو خالقی اما
تو "یداللّهی" و خدا با دست، جلوه‌ی "لیل وَالنّهار" کشید

دست تو نقش زد خلایق را هر کسی را برای کاری ساخت
سهم ما شد که نوکری بکنیم، ایل ما منّت نگار کشد

دست تو، تیغ تو به جای خودش، اسم تو سست می کند پا را
تا شنیدند "حیدر" آمده است، دشمن از وحشتش هوار کشید

هیبت حیدرانه‌ی مولا، ترس در قلب لشکر اندازد
تهِ لشکر فرار کردند از نعره ای که طلایه دار کشید!

عبدود که بزرگ این قوم است عددی نیست در مصاف علی
زرد شد رنگ چهره‌اش وقتی، اسد الله ذوالفقار کشید

شب تشخیص مرد از نامرد، شیر خفته میان بستر بود
ترس از مرگ پای ترسو را با پیمبر به سوی غار کشید

آن شرابی که بامداد الست، دست حیدر به کاسه‌ی ما ریخت
تا خودِ لحظه ی "یَموت یَرَنی"، حال و روز مرا خمار کشید

چاره ای نیست دست ما بسته است، که خدا گفته خودکشی ممنوع!
ورنه با اینهمه جلال و جمال، کار ما هم به انتحار کشید...

داود رحیمی


[ یکشنبه 93/2/21 ] [ 11:37 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

از ابتدا که عالم امکان درست شد
لوح و قلم، ستاره و کیهان درست شد

غیر از خدا، علی و پیمبر کسی نبود
از نور مرتضی گل انسان درست شد

وحی از خدا به حضرت ختم الرُّسُل رسید
هی از علی نوشت و قرآن درست شد

اصلاً تمام دین زِ علی گفتن است و بس
محض ولای اوست مسلمان درست شد

او اولین کسی است که "أشهد" سروده است
اینجا به بعد بود که ایمان درست شد

جمعی محبّ و عاشق حیدر به دور هم...
گرد آمدند و ملت ایران درست شد

ایرانی‌ام و شیعه‌ی حیدر هزار شکر
عمرم شده است بیمه‌ی حیدر هزار شکر


ادامه مطلب...

[ یکشنبه 93/2/21 ] [ 11:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

امام عشق

گفتم: «علی مدد»، قلمم ذوالفقار شد
مضمون اسیر لشگر زلف نگار شد

حرف از نجف که شد، دلِ پیمانه ام گرفت
آهی کشید و... قافیه دیدم «خمار» شد

من پایِ آن «یَمُت یَرنی» رگ گذاشتم
تیغت کجاست!؟ وقت قرار و مدار شد

اثبات این جنون به قیامت نمی رسد
پرونده ام به خال لبت واگذار شد

کفران نعمت است، اگر کم طلب کنم
قنبر به لطف بندگی‌ات شهریار شد

اجداد ایل من، همه معشوق مذهب اند
سلمان اگر نشد نسبم! مهزیار شد

میثم به چین زلف تو تبعیدِ دار شد
مالک که چین ندید، سیاستمدار شد

از بسکه وصله های عبایت شکوه داشت
سلطانی از مقام خودش برکنار شد

رنگ اُحُد پرید، همین که نگاه کرد
تیغی دو دم به گرده‌ی طوفان سوار شد

گاهی مرا به چوب محبّت بزن علی!
دل سر به راهِ ترکه‌ی آموزگار شد

فکر رفوی پیرهن کهنه ات نباش
پیراهن تو پرچم پروردگار شد

وحید قاسمی


[ یکشنبه 93/2/21 ] [ 8:36 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

سرنوشت

سرنوشت ما گره خورده به گیسوی علی
از ازل چرخانده دلها را خدا، سوی علی

او مع الحق گفت و از آن روز ما را میکُشند
دار ما خرما فروشان حلقه موی علی

ماندهام احمد پیمبر بود یا عطار عشق
بس که سلمان ها، مسلمان کرد با بوی علی

گر میاندیشی نماز و روزهات را میخرند
ای برادر! این تو و این هم ترازوی علی

بیشتر از برق دَمهای دو سوی ذوالفقار
دوستان را کشته خَم های دو ابروی علی

هر که دل خوش کرده در عالم به نام دیگری
یا علی نشنیده است از سوی بانوی علی

آری آداب خودش را دارد اینجا عاشقی
ما و خاک کوی قنبر، قنبر و روی علی

قاسم صرافان


[ دوشنبه 92/10/23 ] [ 11:23 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

قلب قبله

و خداوند علی گفت و چنین خلقت کرد
و تو را در دو جهان آینه ی حیرت کرد

در دل کعبه نشستی و دلش روشن شد
کعبه حاجی شد و آماده ی چرخیدن شد

بی سبب نیست که در قلب همه جا داری
آنچه خوبان همه دارند تو تنها داری

کعبه شد حاجی و شد مست و چه احرامی بست
«پیرهن چاک و غزلخوان و صراحی در دست»

بی سبب نیست که آرام و قرار همه ای
تو همان صورت ظاهر شده ی فاطمه ای

دو سه روز است جهان دور زمین می چرخد
عالمی حلقه شده دور نگین می چرخد

دلش از شادی دیدار تو پر زد کعبه
نتوانست که در پوست بگنجد کعبه

ادامه مطلب...

[ پنج شنبه 92/3/2 ] [ 9:53 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لا یمکن الفرار

ذره بودم که آفتابم کرد
خاک پای ابوترابم کرد

از ازل تا همیشه آینه ها
محو رخسار آن جنابم کرد

عقل من می رسید شکر خدا
جزء دیوانه ها حسابم کرد

آن قدر روی دست خود ماندم
تا ید الله انتخابم کرد

عشق او گاه آتشم می زد
غم دوری اش عذابم کرد

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق


زخمی ام التیام می خواهم
التیام از امام می خواهم

السلام علیک یا ساقی
من علیک السلام می خواهم

گاه گاهی کمی جنون دارم
من جنونی مدام می خواهم

من نمکدان شکسته ام آقا
بی مرامم، مرام می خواهم

لحظه ی مرگ چشم در راهم
از تو حُسن ختام می خواهم

در نجف سینه بیقرار از عشق
گفت «لا یمکن الفرار» از عشق

سید حمیدرضا برقعی


[ چهارشنبه 92/3/1 ] [ 5:40 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

نوبر

حرف دل است آمده و رد نمی شود
او بوده است پس علی آمد نمی شود

کعبه مکان جلوه ی او باشد و زمان
هرگز به روح جاری او سد نمی شود

صد بار اگر که کعبه شکافد به مقدمش
هرگز ز کار خویش مردد نمی شود

آغوش را برای علی باز کرد و گفت
مولا بیا اگرچه که معبد نمی شود

قرآن بخوان حقیقت قرآن به غیر تو
رحلی به غیر دست محمد نمی شود

ای عقل لقمه قد دهانت بگیر، شعر
از چون تویی به وصف علی بد نمی شود؟

جوهر تمام گشت و نشد مدح او شروع
شاعر شکست تا بنویسد نمی شود

ادامه مطلب...

[ چهارشنبه 92/3/1 ] [ 5:25 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 18
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171958