سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

خیال کن شب و ماه تمام هم باشد

به روى نیزه سر یک امام هم باشد

 

همیشه کوچه‌ی باریک دردسر ساز است

خدا نکرده اگر ازدحام هم باشد ...

 

تمام شهر اسیر ابهّتش گردد

اگرچه خطبه‌ی او بی‌کلام هم باشد

 

تمام کوفه شما را شناختند و زدند

گمان مکن که علیک‌السلام هم باشد

 

میان این‌همه اوباش... این‌همه دختر...

غم مواظبت از هرکدام هم باشد

 

امان از این‌همه آئینه و از این همه سنگ

اگر که جمعیتی بی‌مرام هم باشد

 

خیال کن نگران سر به نی باشی...

خیال کن همه جا پشت بام هم باشد...

 

و ناگهان سر بازار، پیش چشم همه

حراج معجر اهل خیام هم باشد

 

درست - تا کمر ناقه نور بوده ولی...

خیال کن که به دورش عوام هم باشد

 

شلوغی گذر و سنگ و موکشیدن و بعد...

در انتهای گذر بزم عام هم باشد

محمد جواد پرچمی


[ سه شنبه 93/8/20 ] [ 4:34 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

می رفتم و گدازه صفت می گداختم
تا دیده ام یکایکشان را شناختم

رد گشتم از صف صدقات و نگاه ها
در هر ردیف قافیه ها را نباختم

معمار تازیانه ی کوفی خراب کرد
هر خانه ی امید که با اشک ساختم

گرچه غریبه وار مرا خیره می شدند
باور نمی کنی! همه را می شناختم

دیدم که نعل تازه به هر خانه ای زدند
با اسب خطبه بر سر آن قوم تاختم

حتی صدای بغض جرس هم شکسته شد
با ضربه ای که همهمه شان را نواختم

شیخ رضا جعفری


[ سه شنبه 92/8/28 ] [ 12:26 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کمی نزدیک تر

مانند یک فرشته ی از پا نشسته بود
غمگین تر از همیشه در آنجا نشسته بود

هشتاد و چار حوریه دور نگاش بود
دور از نگاه مردم دنیا نشسته بود

بر روی دامنش که نسیم مدینه داشت
تنها نماد کوچک زهرا نشسته بود

پایین پای محمل مانند منبرش
موسی نشسته بود، مسیحا نشسته بود

می خواست خطبه ای به زبانش بیاورد
بی خود نبود این همه بالا نشسته بود

با یاد خانه ی پدری اش در آن گذر
اطراف کوفه را به تماشا نشسته بود

یک ماه می گذشت برای ظهورشان
مسلم کنار جاده ی آنها نشسته بود

در چشمهای رو به خدایش درآن غروب
تصویر یک هلال چه زیبا نشسته بود

دستش نمی رسید اگر شانه ای کند
در چند متریِ سر آقا نشسته بود

علی اکبر لطیفیان


[ شنبه 92/8/25 ] [ 11:11 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جان اُسرا

دامن زلف تو در دست صبا افتاده
که دل خسته ام اینگونه ز پا افتاده

گرچه سرنیزه گرفته است سرت را بر سر
پیکرت روی تن خاک رها افتاده

هی دعا میکنم از نیزه نیفتی دیگر
تا به اینجا سرت از نی دو سه جا افتاده

سنگ خورده است گمانم به لب و دندانت
که چنین نای تو از شور و نوا افتاده

باز هم حرمله افتاده به جان اُسرا
گوش کن ولوله بین اُسرا افتاده

دخترت گم شده انگار همه می پرسند
از رقیه خبری نیست کجا افتاده

مصطفی متولی


[ شنبه 92/8/25 ] [ 11:9 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

با صدای تو

ای آنکه نیست غیر خدا خونبهای تو
خون سر شکسته ی من رونمای تو

زینب سرش شکسته ولی سر شکسته نیست
سر خم نکرده پیش کسی جز خدای تو

قرآن بخوان اگرچه تو را سنگ می زنند
دین خدا نفس بکشد با صدای تو

زینب نفس نمی کشد ای نفس نطمئن
یک لحظه در هوای کسی جز هوای تو

تو سربلند بر سر نیزه بخوان، بدان
زینب هم ایستاده بمیرد برای تو

من پای نی، تو بر سر نی، گریه می کنیم
تو مبتلای عشقی و من مبتلای تو

محسن عرب خالقی


[ شنبه 92/8/25 ] [ 11:8 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

هلال زینب

هلالم ای مه تابان زینب
سرت آتش زده بر جان زینب

از آن ترسم که روی خاک افتی
بیا از نیزه بر دامان زینب

***
ابروی شکسته

شکسته طاق ابروی هلالت
نمانده جای سالم در جمالت

ندارم معجری زخمت ببندم
بمیرم عاقبت از این خجالت

جواد حیدری

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 4:50 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

فرشته

می سوزم و نمانده مرا راه دیگری
آری فرشته ام که ندارم دگر پری

سنگین شده عبور نفس های خسته ام
انگار بین سینه ی من رفته خنجری

من می چشم مقابل ابروی زخم تو
بی رحمی و جسارت دست ستمگری

ما را به نام خارجیان سنگ می زنن
حتّی اگر که آیه ی قرآن بیاوری

قرمز طلوع کرده ای از مشرق تنور
اینجا نبوده است مگر جای بهتری؟

***
دلتنگ عطر زخمی پیراهن توام
خورشید آسمان من ای عشق مادری!

علیرضا لک

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 91/9/6 ] [ 2:41 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]


.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 6
بازدید دیروز: 106
کل بازدیدها: 1174088