سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

عده‌ای بی سر و پا دور و برش خندیدند 

پاسخ ناله و سوز و جگرش خندیدند 

 

مادری بود و جوان‌مرگ شد و آخر کار 

همچنان فاطمه بر چشم ترش خندیدند  

 

همچو «بسمل شده‌ای» دور خودش می‌پیچید 

به پریشان شدن بال و پرش خندیدند 

  

درد پیچیده به پهلویش و از هر دو طرف 

دست می‌بُرد به سوی کمرش، خندیدند 

  

آمده بر سرش اینجا کمی از داغ حسین

همگی جمع شدند دور سرش خندیدند 

 

یک نفر نیست که از خاک سرش بردارد

بر نفس‌های بدون اثرش خندیدند

   

زهر اثر کرده و رویش به کبودی زده است

بدنظرها به خسوف قمرش خندیدند

  

دست و پا می‌زند و نیست کنارش پدری 

تا ببیند به عزای پسرش خندیدند

 

 کربلا جسم علی پخش به صحرا شده بود 

لشگری دور تن مختصرش خندیدند

  

هر چه می گفت حسین «یاولدی یاولدی...» 

عده‌ای بی سر و پا دور و برش خندیدند

 قاسم نعمتی


[ چهارشنبه 93/7/2 ] [ 12:46 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کبوتران حرم

سر را ز خاک حجره اگر بر نداشتی
تو رو به قبله بودی و خواهر نداشتی

خواهر نداشتی که اگر بود می شکست
وقتی که بال می زدی و پر نداشتی

از طوس آمدند بِگِریند بر غمت
یاری به غیر چند کبوتر نداشتی؟

ختمی گرفته اند برایت کنیزکان
لبخند می زدند و تو باور نداشتی

تو تشنه کام و آب زمین ریخت قاتلت
تو تشنه کام و ناله به حنجر نداشتی

وقتی که زهر بر جگرت چنگ می کشید
جز یا حسین ناله ی دیگر نداشتی

کف می زدند دور و برت تا که جان دهی
کف می زدند و تاب به پیکر نداشتی

کف می زدند ولیکن به روی دست
دست ز تن جدای برادر نداشتی

شکر خدا که پیرهنی بود بر تنت
یا زیر نیزه ها تن بی سر نداشتی

شکر خدا که لحظه ی از هوش رفتنت
خواهر نداشتی؛ غم معجر نداشتی

حسن لطفی


[ جمعه 92/7/12 ] [ 7:58 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جمال شمس

«تنت به ناز طبیبان نیازمند مباد
وجود نازکت آزرده ی گزند مباد»

شنیده ام که گدا موج می زند به درت
سرای جود تو خالی ز مستمند مباد

تو خود مراد منی، پس چه حاجت است به باب
به جز به سوی تو این ناله ها بلند مباد

به آفتاب، مبادا که پیکرت افتد
جمال شمس تو در دست نیشخند مباد

بساط گریه فراهم برای مرد غریب
اگر به گریه ی او خنده می کنند مباد

لب کبود تو ای وارث حسین عزیز
ز چوبدستی کفّار، بند بند مباد

محمد سهرابی


[ جمعه 92/7/12 ] [ 7:57 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

وقت دریا شدن و موسم باران شده است
روضه ات شکر دوباره به من احسان شده است

هر کسی گریه کند غربت بی مثل تو را
هم نفس با نفس شاه خراسان شده است

من بمیرم که به جان دادن تو می خندند
اثر زهر به جسمت چو نمایان شده است

یک طرف زهر هلاهل، طرفی هلهله ها
چقدر بر جگرت زخم، فراوان شده است

سهم آب تو زمین خورد؛ لبت خورد ترک
آب از خشکی لبهای تو گریان شده است

تا سر بام کشیدند تنت را به زمین
بی سبب نیست که گیسوت پریشان شده است

شکر گیسوی تو را پنجه دشمن نکشید
دشمنت پیرهن کهنه ات از تن نکشید

محسن حنیفی


[ جمعه 92/7/12 ] [ 6:59 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

غیرت کبوترها

تشنه ی آب و عاطفه هستی
از نگاهت فرات می ریزد
از صدای گرفته ات پیداست
عطش از ناله هات می ریزد
 
نفست بند آمده؛ ای وای
عاقبت زهر کار خود را کرد
عاقبت زهر، زهر خود را ریخت
جامه های عزا تن ما کرد

تشنگی سویِ چشمتان را بُرد
سینه ی پر شراره ای داری
کاش طشتی بیاورند اینجا
جگر پاره پاره ای داری
 
چقدر چهره ات شکسته شده!
تا بهاری، چرا خزان باشی؟
به تو اصلاً نمی خورد آقا
که امام جوان مان باشی!!!

ادامه مطلب...

[ جمعه 92/7/12 ] [ 1:18 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

جواز نوکری

تکان گریه ی سختی به شانه ها دادی
بهانه دست جگرهای چشم ما دادی

اجازه داد نگاهت که عاشقت باشم
جواز نوکری امشب مرا دادی

«حسین» گفتنت آقا؛ دلیل تشنگی است
به لب ز اشکِ غمش کوثر بقا دادی

شکستنی شده ای! پشتِ بام جای تو نیست
دوباره گوش به دردِ دلِ خدا دادی!؟

اگر چه مقتلتان واژه ی «کلوخ» نداشت
شبیه شیشه زمین خوردی و صدا دادی

غریبی تو، تصاویر اشک رهگذران
بدون حجله به این کوچه ها نما دادی

سه روز پیکرتان را کفن نکرد کسی!
عجب مجال گریزی به کربلا دادی

وحید قاسمی


[ جمعه 92/7/12 ] [ 1:16 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کنج حجره

از بس که پای تا سرم آتش گرفت و سوخت
شیرازه های پیکرم آتش گرفت و سوخت

آتش ز جان سوخته ام شعله می کشد
از آن زمان که مادرم آتش گرفت و سوخت

از کودکی ز خاطره ی رنج مادرم
تا پای مرگ خاطرم آتش گرفت و سوخت

زهرم دهید باز، مگر راحتم کنید
در کنج حجره بسترم آتش گرفت و سوخت

مثل کبوتری که فقط بال و پر زند
این بازمانده ی پرم آتش گرفت و سوخت

از احتضار من پسرم شذ به اضطرار
وای از دلش که در برم آتش گرفت و سوخت

خواهر نداشتم که عزاداری ام کند
از راه دور دخترم آتش گرفت و سوخت

جسم مذاب را چه غم از هُرم  آفتاب
خورشید هم ز پیکرم آتش گرفت و سوخت

این چند ساعتی که عطش را چشیده ام
با یا حسین، حنجرم آتش گرفت و سوخت

دل پای مرگ حضرت لیلا به ناله گفت:
مجنون منم که دلبرم آتش گرفت و سوخت

انگار می شنیدم عزای رباب را
می گفت: کام اصغرم آتش گرفت و سوخت

با اینکه جان تازه و جسم جوان من...
از کینه های همسرم آـش گرفت و سوخت...

بالای تربتم بنویسید: عمر من...
از غصّه های مادرم آتش گرفت و سوخت

حاج محمود ژولیده

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 9:43 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لب تشنه بود...

لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود
مردی که درد های دلش بی حساب بود

پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود

از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش
حتّی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
 
در ازدحام و هلهله ی نانجیب ها
فریاد استغاثه ی او بی جواب بود
 
یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود

آخر شبیه جدّ غریبش شهید شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود

غربت برای آل علی تازگی نداشت
در آن دیار کشتن مظلوم باب بود

امّا فدای بی کفن دشت کربلا
آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود
 
هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت
هم داغدیده ی شرر آفتاب بود

یوسف رحیمی

ادامه مطلب...

[ سه شنبه 92/7/9 ] [ 9:38 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

لب تشنه بود، تشنه ی یک جرعه آب بود
مردی که درد های دلش بی حساب بود

پا می کشید گوشه ی حجره به روی خاک
پروانه وار غرق تب و التهاب بود

از بسکه شعله ور شده بود آتش دلش
حتّی نفس نفس زدنش هم عذاب بود
 
در ازدحام و هلهله ی نانجیب ها
فریاد استغاثه ی او بی جواب بود
 
یک جرعه آب نذر امامش کسی نکرد
هر چند آب دادن تشنه ثواب بود

آخر شبیه جدّ غریبش شهید شد
آری دعای خسته دلان مستجاب بود

غربت برای آل علی تازگی نداشت
در آن دیار کشتن مظلوم باب بود

امّا فدای بی کفن دشت کربلا
آلاله ای که زخم تنش بی حساب بود
 
هم نعل تازه بر بدنش ردّ پا گذاشت
هم داغدیده ی شرر آفتاب بود

         یوسف رحیمی


[ دوشنبه 91/7/24 ] [ 11:28 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای ز روی تو روی حق پیدا
آفتاب قدیمی دنیا

ای که دریاست پیش تو قطره
ای نمی از کرامتت دریا

ای مسلمان چشم تو آدم
شده روی تو قبله ی حوّا

ای به طفلی فقیه هر مرجع
ای امام تمام عالم ها

به گمانم که حضرت موسی
نامتان را نوشته روی عصا

یا که اصلاً مسیح وقت شفا
می برد یا جواد نام تو را

این همه جود و فضل و احسان را
ارث بردی ز مادرت زهرا

با گدایی تو بزرگ شدیم
یا علی اکبر امامِ رضا

روز اول که یادمان کردند
ریزه خوار جوادمان کردند


جود و بخشش برای تو هیچ است
کلّ عالم ورای تو هیچ است

باغ جنّت به آن همه عظمت
پیش صحن و سرای تو هیچ است

از روایات عشق فهمیدم
جان عالم به پای تو هیچ است

معجزات مسیح و کار شفا
در حضور دعای تو هیچ است

این بلندی خاک تا افلاک
پیش گلدسته های تو هیچ است

دین ما بندگی ما همه اش
به خدا بی ولای تو هیچ است

کعبه، زمزم، حرم، صفا، مروه
همه پیش صفای تو هیچ است

بیش از این مدح تو نمی دانم
شعر من در ثنای تو هیچ است

ای امام جوان اهل البیت
قمر آسمان اهل البیت


دل ما غرق در عنایت توست
تشنه ی باده ی ولایت توست

در همان کودکی امام شدی
این خودش برترین لیاقت توست

اینکه زهراست مادرت آقا
بخدا بهترین سعادت توست

روز محشر تمامی عالم
دست بر دامن شفاعت توست

از درت خلق دست پُر رفتند
جود و بخشش همیشه عادت توست

هرکه یک بار شد نمک گیرت
تا ابد بنده ی کرامت توست

کاش می شد که درحرم بودم
در شبی که شب شهادت توست

همسرت قاتلت شده آقا
این خودش راز سخت غربت توست

همسرت پیر و مو سفیدت کرد
در جوانی تو را شهیدت کرد


گوشه ی حجره بی صدا بودی
به غم و غصّه مبتلا بودی

جگرت سوخت، با لب تشنه
چون جگرگوشه ی رضا بودی

چقدر زود پرپرت کردند
تو امام جوان ما بودی

موقع دست و پا زدن قطعاً
یاد گودال کربلا بودی

یاد غمهای عمّه ات زینب
یاد طفلان بی نوا بودی

یاد طفلی که تا پدر را دید
گفت بابای من کجا بودی؟

از میان تنور آمده ای
یا که بر روی نیزه ها بودی؟

ای پدر جان ز نیزه افتادی؟
به نظر زیر دست و پا بودی

دخترت را ببر که پیر شده
رفتنم مدّتیست دیر شده

       مهدی نظری


[ یکشنبه 91/7/23 ] [ 10:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 54
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171994