سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

چه عالمی ست عالم باب الحوائجی
با توست نورِ اعظم باب الحوائجی
 
مهر تو است حلقه‌ی وصل خدا و خلق
داری به دست خاتم باب الحوائجی
 
در عرش و فرش واسطه‌ی فیض و رحمتی
بر دوش توست پرچم باب الحوائجی
 
در آستانه‌ی تو کسی نا امید نیست
آقا برای ما همه باب الحوائجی
 
بی شک شفیع ماست نگاه رئوف تو
در رستخیز واهمه باب الحوائجی
 
دیوانه‌ی سخای ابا الفضلی توام
مانند ماه علقمه باب الحوائجی
 
صحن و سرات غرق گل یاس می شود
وقتی که میهمان تو عباس می شود

 
ادامه مطلب...

[ جمعه 93/3/2 ] [ 7:49 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

یا باب الحوائج یا موسی بن جعفر

از گردش فلک، سر و سالار سلسله
شد در کمند عشق، گرفتار سلسله

نَبود هزار یوسف مصری بهای او
آن یوسفی که بود خریدار سلسله

تا دست و پا و گردن او شد به زیر غُل
رونق گرفت ز آنهمه بازار سلسله

هرگز گلی ندیده ز خار آنچه را که دید
آن عنصر لطیف ز آزار سلسله

آگه ز کار سلسله جز کردگار نیست
کان نازنین چه دید ز کردار سلسله

غمخوار و یار تا نفس آخرین نداشت
نگشود دیده جز که به دیدار سلسله

جانها فدای آن تن تنها که از غمش
خون می گریست دیده ی خونبار سلسله

این قصه، غصه ای است جهانسوز و جانگداز
کوتاه کن که سلسله دارد سر دراز

مرحوم آیت الله محمد حسین غروی اصفهانی


[ دوشنبه 92/3/13 ] [ 3:35 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پیکر شکسته

بر روی لبهایت به جز یا ربّنا نیست
غیر از خدا، غیر از خدا، غیر از خدا نیست

زنجیرها راه گلویت را گرفتند
در این نفس بالا که می آید صدا نیست

چیزی نمانده از تمام پیکر تو
انگار که یک پوستی بر استخوان نیست

زخم گلوی تو پذیرفته است اما
زخم دهانت کار این زنجیرها نیست

این ایستادن با زمین خوردن مساوی است
از چه تقلا می کنی؟ این پا که پا نیست

اصلاً رها کن این پلید بد دهان را
از چه توقّع می کنی وقتی حیا نیست

نامرد! زندان بان! در این زندان تاریک
اینکه کنارش می زنی با پا عبا نیست

این تخته ی در که شده تابوت حالا
بهتر نباشد بدتر از آن بوریا نیست

اما تو را با نیزه ها بالا نبردند
پس هیچ روزی مثل روز کربلا نیست

علی اکبر لطیفیان


[ دوشنبه 92/3/13 ] [ 11:34 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

خرج مکافات

ای که همیشه قبله ی حاجات می شوی
با یاد شیعه گرم مناجات می شوی

گفتی بلای شیعه به جان تو اوفتاد
ای مهربان تو خرج مکافات می شوی

در شهر عطر و بوی خدا پخش می شود
تا در قفس تو گرم مناجات می شوی

با کینه ی علی به شما زهر می دهند
تو کشته ی یهودیِ بد ذات می شوی

زنجیر، ساق پای تو را خرد کرده است
بر روی تخته پاره ای اثبات می شوی

این تازیانه با بدن تو چه کرده است؟
داری شبیه عمّه ی سادات می شوی

کردی اراده تا غل و زنجیر وا نشد
در قبر هم، غریب، ملاقات می شوی

علی اکبر لطیفیان


[ دوشنبه 92/3/13 ] [ 11:22 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

پسر فاطمه

گوشه ی دخمه خلوتی دارد
کوه طورش همین سیه چال است
نمکِ آخرِ مناجاتش
روضه های شهید گودال است
 
توبه می کرد جای مردم شهر
گریه می کرد جای ما و شما
پسر فاطمه دعا می خواند
نیمه شبها برای ما و شما

هر دلی عاشق نگاهش شد
خالی از تیره گی و زشتی شد
در کنار ضریح چشمانش
زن بدکاره ای بهشتی شد
 
زن رقاصه را به راه آورد
عارف حق، جدا ز غیرش کرد
پشت آن میله های فولادی
این چنین عاقبت به خیرش کرد

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/3/13 ] [ 11:20 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شب اندوه رو به اتمام است

چشمهایت اگر چه طوفانی
قلبت اما صبور و آرام است
شوق پرواز در دلت جاریست
شب اندوه رو به اتمام است
 
روح تو آنقدر سبکبار است
که اسیر قفس نخواهد شد
لحظه ای با مظاهر دنیا
 همدم و همنفس نخواهد شد
 
کور خوانده کسی که می خواهد
بسته بیند شکوه بالت را
چشم اگر واکنند می بینند
جبروت تو را، جلالت را
 
چه غم از این که گوشه ی زندان
شب و روزش کبود و ظلمانیست
در کنار فروغ چشمانت
جلوهی آفتاب پیدا نیست

  ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/3/13 ] [ 11:15 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

کلیم الله

ترسی از فقر ندارند گدایان کریم
دست خالی نروند از در احسان کریم

حاجت خواسته را چند برابر داده است
طیب الله به این لطف دو چندان کریم

کاظمینی نشدیم و دلمان هم پر بود
بار بستیم سوی شاه خراسان کریم

بی نیاز از همه ام تا که رضا را دارم
به قسم های خداوند به قرآن کریم

طلب رزق نکردیم ز دربار کسی
نان هر سفره حرام است مگر نان کریم

هر کسی وقت مناجات ضریحی دارد
دست ما نیز رسیده است به دامان کریم

نا امیدم مکنید از کرمش، فرض کنید
باز بدکاره ای امشب شده مهمان کریم

سپر درد و بلایش نشدیم و دیدیم
سپر درد و بلای همه شد جان کریم

ظاهرش فقر ولی باطن او عین «غنا»ست
ترسی از فقر ندارند گدایان کریم

ادامه مطلب...

[ دوشنبه 92/3/13 ] [ 11:12 صبح ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شرف شمس

روز از پس شام آمد و زندان تو شام است
دیدار تو بر دختر خورشید حرام است

یاد آر ز گیسو و ز روی پسر خویش
و آنگاه ببین شام چه و روز کدام است

در خاک رود کوه اگر تا کمر خویش
شایسته ی آن کوه دوام است دوام است

زندان شرفِ شمس خدا را نکند محو
بگذار بگویند که عمرت لب بام است

بر سنگدلان راه مده بر حرم خویش
زنجیر چه فهمد که در این بند امام است

در ساق تو افتاده اگر فاصله ای چند
خوابید از این فاصله ها غائله ای چند

ادامه مطلب...

[ یکشنبه 92/3/12 ] [ 2:33 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

نماز نشسته

در این زندان که ره بسته است پرواز صدایم را
نمی بینم کسی را جز خودم را و خدایم را

سرم را می گذارم روی زانوهای لرزانم
یکایک می شمارم غصه هایم، زخم هایم را

پریشان حالم و از استخوانم درد می ریزد
نمی جویم ز دست هر کس و ناکس دوایم را

اگرچه زخم تن دارم، کبودیِ بدن دارم
ولی خرج عبادت می نمایم لحظه هایم را

حضور دانه ی زنجیر در راه گلوگاهم
دو چندان می نماید بغض سنگین دعایم را

نمی گویم چه کرده تازیانه با وجود من
ببین پر کرده خون پیکر من بوریایم را

اگر بنشسته می خوانم نمازم را در این زندان
غل و زنجیرها کوبیده کرده ساق پایم را

علی اکبر لطیفیان


[ یکشنبه 92/3/12 ] [ 2:32 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

شأن شامخ

وقتی زبان عاطفه ها لال می شود
زنجیر ها در آینه ات بال می شود

در فصل گل، بهار تو از دست می رود
بر شاخه، میوه های تو پامال می شود

دیگر کسی ز ناله ات آهی نمی کشد
در این سیاهچال، صدا چال می شود

آقا نشان سبز سیادت به دوش توست
غل ها به روی شانه ی تان شال می شود

همواره مرد، زینتش از جنس دیگری ست
زنجیر ها به پای تو خلخال می شود

دشمن به قصد جان تو آماده می شود
این طرح در دو مرحله دنبال می شود :

اول به شأن شامخت، شلاق می زنند
دیگر زبان به هتک تو فعّال می شود

شعرم بدون ذکر مصیبت نمی شود
حالا گریز، روضه ی گودال می شود

دعواست بر سر زره و جامه و سری
دارد میان معرکه جنجال می شود!

جواد محمد زمانی


[ یکشنبه 92/3/12 ] [ 2:31 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 30
بازدید دیروز: 25
کل بازدیدها: 1171970