سفارش تبلیغ
صبا ویژن

امامِ رئوف

بخواب ای نو گل پژمان و پرپر
بخواب ای غنچه ی افسرده اصغر

بخواب آسوده اندر دامن خاک
ندیده دامن پر مهر مادر

بخواب و خواب راحت کن شب و روز
که خاموش است صحرا بار دیگر

نمی آید صدای تیر و شمشیر
نه دیگر نعره ی الله اکبر

همه افتاده در خوابند خاموش
توئی صحرا و چندین نعش بی سر

نترس ای کودک ششماهه من
که اینجا خفته هم قاسم هم اکبر

مگر باز از عطش می سوزی ای گل؟
که از خون گلو لب می کنی تر

که با تیر سه شعبه کرده صیدت؟
بسوزد جان آن صیاد کافر

خدایا بشکند آن دست گلچین
 که کرد این غنچه را نشکفته پرپر

استاد حبیب الله چایچیان (حسان)


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 10:6 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

ای که گرفتی به دوش، بار غم و بار عشق
باز بیا سر کنیم، قصّه ی گلزار عشق

قصّه شنیدم که دوش، تشنه لب گل فروش
بُرد گلی سبز پوش، هدیه به بازار عشق

گل غم نا گفته داشت، خاطر آشفته داشت
چشم به خون خفته داشت، از غم سالار عشق

عشوه کنان ناز کرد، وا شدن آغاز کرد
خنده زد و باز کرد، دیده به دیدار عشق

گر چه زمان دیر بود، تشنه لب شیر بود
منتظر تیر بود، یار وفادار عشق

باغ تب و تاب داشت، گل طلب آب داشت
کی خبر از خواب داشت، دیده ی بیدار عشق

عشق زمین گیر شد، عرش سرازیر شد
گل هدف تیر شد، ای عجب از کار عشق

آن گل مینو سرشت، بر ورق سرنوشت
با خطی از خون نوشت، معنی ایثار عشق

این گل باغ خداست، از چمن کربلاست
خوابگه او کجاست، سینه ی اسرار عشق

آه که با پشت خم، پشت خیامت برم
نغمه سراید به غم، قافله سالار عشق

تازه گل پرپرم، من ز تو عاشق ترم
اصغرم ای اصغرم، ای گل گلزار عشق

غنچه ی آغوش من، زینت خاموش من
یار کفن پوش من، یار من و یار عشق

دشت پر از های و هوست، مشتری عشق اوست
ای شده قربان دوست، اوست خریدار عشق

خیمه به کویم زدی، خنده به رویم زدی
می ز سبویم زدی، بر سر بازار عشق

کودک من لای لای، از غم تو وای وای
گریه کند های های، چشم عزادار عشق

با تو «شفق» پر گرفت، عشق در او در گرفت
تا نفسی بر گرفت، پرده ز اسرار عشق
      
    محمد جواد غفورزاده (شفق)


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 10:3 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

آنقدر توان در بدن مختصرت نیست
آنقدر که حال زدن بال و پرت نیست

بر شانه بینداز خودت را که نیفتی
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

فرمود: حسینم، به خدا مسخره کردند
گفتند:مگر صاحب کوثر پدرت نیست

گفتی که مکش منّت این حرمله ها را
حیف از تو و دریای غرور  پسرت نیست

حالا که مرا می بری از شیر بگیری
یک لحظه ببین مادر من پشت سرت نیست؟
                      ***
تو مثل علی اکبری و جذب خدایی
آنقدر که از دور و برت هم خبری نیست

آنقدر در آن لحظه سرت گرم خدا بود
که هیج خبر دار نگشتی که سرت نیست

این بار نگه دار سرت را که نیفتد
حالا که توانایی از این بیشترت نیست

        علی اکبر لطیفیان


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 9:58 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]

بسکن رباب نیمه ای از شب گذشته است
دیگر بخواب نیمه ای از شب گذشته است

کم خیره شو به نیزه ، علی را نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده

با دست های بسته مزن چنگ بر رخت
با ناخن شکسته مزن چنگ بر رخت

بس کن رباب حرمله بیدار می شود
سهمت دوباره خنده انظار می شود

ترسم که نیزه دار کمی جابجا شود
از روی نیزه رأس عزیزت رها شود

یک شب ندیده ایم که بی غم نیامده
دیدی هنوز زخم گلو هم نیامده

گرچه امید چشم ترت نا امید شد
بس کن رباب یک شبه مویت سپید شد

پیراهنی که تازه خریدی نشان مده
گهواره نیست دست خودت را تکان مده

با خنده خواب رفته تماشا نمی کند
مادر نگفته است و زبان وا نمی کند

بس کن رباب زخم گلو را نشان مده
قنداقه نیست  دست خودت را تکان مده

دیگر ز یادت این غم سنگین نمی رود
آب خوش از گلوی تو پائین نمی رود

بس کن ز گریه حال تو بهتر نمی شود
این گریه ها برای تو اصغر نمی شود

             حسن لطفی 


[ پنج شنبه 91/5/5 ] [ 9:52 عصر ] [ کبوترِ حرم ] [ نظرات () ]
.: Weblog Themes By WeblogSkin :.
درباره وبلاگ

آرشیو مطالب
امکانات وب


بازدید امروز: 8
بازدید دیروز: 87
کل بازدیدها: 1175290